ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 |
قصه ی آن دختر نابینا را می دانی ؟
که از خودش تنفر داشت
از تمام دنیا تنفر داشت ؛
و فقط یکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنین گفته بود
« اگر روزی قادر به دیدن باشم
حتی اگر بتوانم دنیا را برای یک لحظه ببینم
عروس حجله گاه تو خواهم شد »
***
و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد
که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد
و دختر ، آسمان را دید و زمین را
رودخانه ها و درختها را
آدمیان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست
***
دلداده به دیدنش آمد
و یاد آورد وعده دیرینش را :
« بیا و با من عروسی کن
ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »
***
دختر برخود بلرزید
و به زمزمه با خود گفت :
« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »
دلداده اش هم نا بینا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسری با او نیست
***
دلداده رو به دیگر سو کرد
که دختر اشکهایش را نبیند
و در حالی که از او دور می شد گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی »
ازت خیلی ناراحتم نمیخواستم جوابتو بدم
من ترسو نیستم نمیخوام از اعتماد مامان بابام سو استفاده کنم
از سایتای دیگه
آخه هرکی میاد تو وب میخونه
از گوگل سرچ میکنم
چندتا دوستم داری؟
پرسیدم چندتا دوستم داری؟
چقدر زیاد رو چه حساب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من که ندیدمت ولی ۵۰ تا
چند سالته؟