پاورقی های روزانه

پاورقی های روزانه

یه کپی پیست ساده
پاورقی های روزانه

پاورقی های روزانه

یه کپی پیست ساده

به تو از تو می نویسم



امشب یهو یادت افتادم وقت نماز

چون جای خالی تسبیح رو توی جانماز دیدم

عمو امپراطور درست گفتند

"بگذار صندوقچه ات پرباشد که اگر خالی شود جا برای نشانه ها پی در پی باز می کند"

کاش میتونستم خیلی زود تسبیح رو برگردونم به جا نماز


+ داداشی جات خیلی خالیه مخصوصا وقتی آهنگ های ابی رو میشنوم. خدا رو شکر کسری خدمتت هم درست شد. خیلی نمونده دیگه

حکم دل بود


حکم دل بود، حاکم هم تو بودی. همان اول گفتی دل نداری بازی نکن، گفتم دلدار که تو باشی باختن هم مزه دارد. خوب می دانستی من همان قمارباز ناشی دلم که هی وسط بازی باید تکرار کنی آن ورقی که توی دست داری آس است نه گشنیز، آست را رو کن به وقتش، نگهش داشتی برای کی؟ می دانستی بازی نمی دانم. تک دلم را گذاشتم وسط بازی، می دانستی همان یک دل شکسته را دارم، با دست لرزان همان را هم انداختمش آن وسط، برش داشتی، خندیدی و رفتی اما...تو که برای ماندن نیامده بودی چرا اینهمه دل دل کردی؟...

رو نوشته های من

 

+ حکم کن
حکم دل:
هرکه دل دارد بیاندازد وسط 
تا که ما دلهایمان را رو کنیم
دل که روی دل بیوفتاد عشق حاکم می شود
...
این دل من رو بکن حالا دلت را !
دل نداری ؟ 
پس بزن اندیشه ات را 
حکم لازم
دل سپردن دل گرفتن هر دو لازم


ویرانگرتر از خود ِ آدمی


پک زدن به سیگار هیچ معنایی ندارد الّا نوعی لجاجت با خود، و حتی لجاجت در تداوم ِ نوعی عادت.
عجیب ترین خوی ِ آدمی این است که می داند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می دهد و به کرات هم. هر آدمی ، دانسته و ندانسته ، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود بسر می برد ، و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود ِ آدمی نسبت به خودش نیست.

سلوک - محمود دولت آبادی

اسم تو که میاد


اسم تو که میاد


خودخواه میشم


مغرور میشم


لجباز میشم


دلتنگ میشم


دل نازک میشم


بداخلاق میشم


بدبختی اینجاست که نزدیکترین اشخاص به من هم گرفتار بداخلاقی من میشن


اسم تو که میاد


بدبین میشم به همه ی کسانی که از تو بد میگن


اسم تو که میاد دلم میخواد فقط از تو بگم اون هم به نزدیکترین آدم توی زندگیم و چه بد میشه که اون هم وقت نداشته باشه واسم


کاش کور میشدم


کاش کر میشدم هرجا که اسم تو بیاد....


+ تا الان همجنس های من از تو بد گفتن 

و همجنس های تو بهت حق دادن

حق بده که گیر کنم بین بدبینی و خوش بینی...

چون حلال من نشد باشد حرام دیگری


جبرئیلم پر زد از بامم به بام دیگری
یار غارم رفته در بیت الحرام دیگری

بر سر گلدسته اش تورات می خوانند، آه!
مسجدی دارم به نام خود، به کام دیگری

شعرهایم را به گوشت خوانده، خامت کرده است
دانه ای دارم که افشاندم به دام دیگری

دست هایت مرتع انگورهای نوبر است
چون حلال من نشد باشد حرام دیگری

علیرضا بدیع

دلتنگ تو

توی این مدت همش میگفتم اشکال نداره با من حرف نمی زنه حتما با سهبا حرف میزنه

اگه من ازش خبر ندارم حتما سهبا خبر داره

جرات نکردم تولدش رو تبریک بگم ولی میدونستم سهبا بهش تبریک گفته

ولی دو شب پیش که سهبا گفت آبجی از دانیال خبر نداری نگران شدم

نمیدونستم چیکار کنم

بازم مثل همیشه به تنها کسی که میتونستم بگم داداش مسعود بود،بهش گفتم و ازش پرسیدم به نظرت بهش اس بدم؟

داداش مسعود هم گفت آره بده

و این حرفش شد مجوز واسه من!

به خط ایرانسلش اس دادم ولی خاموش بود،شماره همراه اولش رو نداشتم،اعصابم خرد شد

شب نمیتونستم بخوابم

نصفه شب که بیدار شدم دیدم دلیوری اس اومد،ساعت چهار و خرده ای بود!

بازم خوابم برد،چقدر توی خواب باهاش حرف زدم تا صبح

صبح اولین کاری که کردم رفتم سراغ وبلاگ گفتم حتما پیام گذاشته ولی خبری نبود،باز ساعت 11 بهش اس دادم ولی جواب نداد

نمیدونستم چیکار کنم

بازم به داداش مسعود گفتم ولی اون هم سرش شلوغ بود و جواب نداد

خیلی بده بی خبر بودن بدتر از اون دسترسی نداشتنه

دیشب با داداش مسعود هم  حرفم شد،دیگه نمیخوام به اون هم چیزی بگم از دانیال

امروز صبح هم رفتم وبلاگ دانیال واسش پیام گذاشتم ولی بازم خبری نشد

عصر تا حالا هم ذهنم همش مشغوله که چی شده

تا حالا که اومدم بنویسم از نگرانیم،مسنجرم رو که روشن کردم پیامش رسید

 "سلام زهرا خانوم،نگران نباشید" واسم کافی بود

یادگاری تو



وقتی عقد کردی دلم نمی خواست تسبیح رو پیش خودم داشته باشم،نه تسبیح نه دستبند

اون موقع با آبجی سهبا بیشتر حرف میزدم،به آبجی که گفتم نمیخوام اینا رو نگه دارم دیدنشون اذیتم میکنه.میخوام واستون بفرستم پیش شما باشه.

آبجی گفت هرجور دوست داری ولی پیش خودت باشه،چون هر زنی یه سری وسایل توی صندوقچه داره که نمیخواد بقیه ببینند

منم دستبند و تسبیح رو گذاشتم کنار یادگاری فکه!

تا پارسال که میخواستم بیام شمال

آخه با هم قرار گذاشتیم اگه اومدم شمال همدیگرو ببینیم

یعنی هم تو رو ببینم و هم فاطمه و بچه ها رو.

وقتی خواستیم راه بیفتیم تسبیح رو برداشتم و انداختم دور دستم.یادمه حتی روز اومدن بهم پیام دادی و بهت گفتم داریم میایم شمال.

نمیدونم حماقت بود یا خوش خیالی اینکه بتونم تو رو ببینم هرچی بود اتفاق نیفتاد.اومدم شمال و برگشتم ولی تو رو ندیدم

تسبیح رو گذاشتم توی داشبورد ماشین.دیگه سراغش نرفتم تا قبل از شبهای قدر امسال

واسه شبهای قدر که میرفتم مسجد این تسبیح رو با خودم می بردم واسه ذکر گفتن

بعدشم که تسبیح رو گذاشتم توی جانمازم

تسبیح جلوی چشمم بود ولی هیچ وقت توی موقع نماز حواسم پیش تو نبود

فکر میکردم اگه تسبیح جلوی چشمم باشه همش فکر تو میاد توی ذهنم ولی اینجوری نشد

خب این خیلی خوشحال کننده بود واسه من

واسه من که هر لحظه بیکار میشم فکر تو میاد توی ذهنم

ولی الان این تسبیح دونه اناری رو امانت دادم به یه دوست

تسبیح 1000 کیلومتر ازم دور شده،دیگه توی جانمازم ندارمش

شاید حالا که تسبیح نیست برم سراغ دستبندی که دادی شاید هم نه

انقدر دلم میخواد حتی شده اشتباهی بهم زنگ بزنی در حدی که شمارت بیفته چون نشون میده که هنوزم یادمی...

حیف که یه چیزایی نمیذاره سراغت بیام

نمیذاره بهت بگم هنوزم به یادتم

هنوزم دوستت دارم....



تولدت مبارک!

تولدت مبارک مرد مردادی...


گرمای مردادی تن تو
نفس هر کسی را می گیرد
و من
چه عاشقانه
گرم می شوم
می سوزم
و باز
هر مرداد
عاشقت می شوم انگار...

علیرضا اسفندیاری

+ یادمه پستی که واسه تولدت بعد ار عقد با فاطمه گذاشتی این بود

لعنت به دل آدم برفی

توش گفته بود می خواستم اما نشد...

هرچند که الان تغییرش دادی و این یعنی...

توی فیس بوک تا این عکس شعر رو دیدم یاد اون پست افتادم

اصلا آدم برفی دل نداره که تو لعنش کردی!


همین خوبه



همین خوبه که با اینکه چشاتو روی من بستی


تو چندتا خاطره با من هنوزم مشترک هستی


واسه من کافیه اینکه تو از من خاطره داری


به یادشون که میفتی واسه من وقت می ذاری


همین خوبه که با اینکه سراغ از من نمی گیری


ولی تا حرف من می شه یه لحظه تو خودت می ری

 

یاد حرفای بیتا مشفق افتادم

منم دارم بد میشم

چون دلم شکست

چون از کسی بدی دیدم که بدی در حقش نکردم

چون دیدم خوب بودن توی این دنیا چون ضرر چیزی نداره

چون دیدم آدما خیلی راحت ازت میگذرن انگار نه انگار که یه روزی اومدن توی زندگیت

پس باید بد بود

باید خودت از زندگی آدما بری بیرون قبل از اینکه بیرونت کنند

وقتی بد باشی دیگه حداقل پیش دل خودت شرمنده نبستی

شرمنده نیستی که چرا بخشیدی چرا مهربونی کردی ولی بد بهت جواب دادن

نمیخوام دیگه پیش دلم شرمنده باشم....


چرا وقتی میخوایم کنار هم بمونیم سر هم منت میذاریم؟!

یادته اون روز گفتی زهرا تو تنها کسی هستی که خودت هستی،نقش بازی نمیکنی،چاپلوسی نمی کنی

خوبه که اینجوری هستی و مثل بقیه اطرافیانم نیستی

حالا چی شده من شدم تنها کسیکه باهاش مشکل داری؟!

چون تحمل بداخلاقی منو نداره

چون تحمل عصبانیت منو نداری

مگه آدما قراره همیشه خوب باشند،مگه قراره آدما رو تا خوب هستند تحمل کنیم یا دوست داشته باشیم

چرا اگه شماها عوض شدین من باید بپذیرم و صبر کنم تا شرایطتون درست بشه و بشید همون آدم قبلی ولی من نباید تغییر کنم و همیشه باید همون آدم سابق باشم

اینکه از گروه واتساپ بیرون رفتم اینقدر سخت بود عصبانی بشی؟!

تازه خودت میدونی دلیلش هم چی بود


بزرگترین دارایی ِ زندگی ِ آدمیزاد


به گمانم بزرگترین دارایی ِ زندگی ِ آدمیزاد، همین انسانهای اطرافش،

همین کسانی که برایت پیغام می گذارند...

که اعلام می کنند حواس شان به تو هست...

همین کسانی که با دو سه خط پیغام نشان می دهند چقدر دل شان پی ِ تو، دل ِ تو و درد ِ توست...

که چقدر خوب تو را می خوانند...

همین افرادی که پیگیرند...که نباشی دلگیرند...

همین آدم هایی که دلتنگ ات می شوند و بی مقدمه برایت می نویسند...

وقت هایی دو سه خط شعر می فرستند...

که بدانی خودت... وجودت... خوب بودن حال و احوالت برای کسی مهم است...

آدمیزاد چه دلخوش می شود گاهی، با همین دو سه خط نوشته...دو سه خط پیغام، از کسی حتی آن سر ِ دنیا...

حس ِ شیرینی ست که بدانی بودن ات برای کسی اهمیت دارد، نبودن ات کسی را غمگین می کند...

وقت هایی هست که می فهمی حتی اگر دلت پُر درد است، باید بخندی و شاد باشی، تا آدم هایی که دوستت دارند را، غمگین نکنی...

خواستم بگویم که چقدر این دارایی های زندگی ام،

این انسانها، برایم پُر ارزش ند...

که چقدر خوب است داریمشان

 

عمو امپراطور،آسیابان،سپیده جان ممنون که هستید...



دلم گرفته دوباره...

امشب از اون شبهای وحشتناکه!

از اون شبهایی ک یه بغض گلوم رو گرفته

دنبال یه بهونه هستم تا این بغض لعنتی رو بترکونم

دلم گرفته از آدمای این زمین خاکی

از آدمایی که فقط از دور قشنگ هستند

آدمایی که وقتی بهشون نزدیک میشیم میفهمیم اون کسی نبودن که نشون میدادن

دلم گرفته از آدمایی که میخواستن بهم نزدیک باشند ولی وسط راه جا زدند.

آخه فکر نمیکردند من اینجوری باشم.

توی تخیلات خودشون من رو یه جور دیگه دیده بودن حالا که فهمیدن من با خیالاتشون فرق  دارم تنهام گذاشتن

خدایا کاش میشد منو زودتر ببری از پیش این آدمها

اونجا پیش تو حتی اگه توی جهنم هم باشم راحت ترم....

هرگز نیا


قول بده که خواهی آمد
اما هرگز نیا!
اگر بیایی
همه چیز خراب میشود
دیگر نمی‌‌توانم
اینگونه با اشتیاق
به دریا و جاده خیره شوم
من خو کرده ام
به این انتظار
به این پرسه زدن ها
در اسکله و ایستگاه
اگر بیایی
من چشم به راه چه کسی بمانم؟

ــــــــــــــــــــــ
رسول یونان

+ می بینی یکی دیگه هم با این نوع دوست داشتنها با من هم عقیده هست


عشق آن اگر باشد


عشق آن اگر باشد که می‌گویند
دل‌های صاف و ساده می‌خواهد
...
عشق آن اگر باشد که من دیدم
انسان فوق العاده می‌خواهد !


علیرضا آذر

دوست داشتنت از دور


الان که فکر میکنم می بینم دوست داشتن از دور هم خوبه

میشه تو رو دوست داشته باشم ولی نداشته باشمت

پس چقدر خوبه که الان نیستی

چقدر خوبه که این دوماه دیگه اس ندادی

دوستت دارم خیلی زیاد

وقتی میای حس حسادتم تحریک میشه واسه همین لج میکنم و همه چیو خراب میکنم

اگه تو با فاطمه خوشبختی و شاد هستی من هم با یاد تو شاد و خوشحالم