دخترا همه سرشون تو ورقشونه و از هر 10000 نفر یه نفر بیکاره
ولی پسرا از هر 10000نفر یه نفر سرش تو ورقه خودشه
ایرانیان باستان،که جزء متمدین ترین مردمان روزگار خود بوده اند،در طی سال،روزهای خاصی داشتند که در این روز ها آداب و آیین های مخصوصی به جای می آورد با ظهور زرتشت ، این پیامبر بزرگ ایرانی که سرشار از پند ها و اندرز های اخلاقی برای مردمانش بود،ای آیین ها با مذهب ودین زرتشت آمیخته شد و رنگ و فضای مذهبی به خود گرفت.البته با توجه به تمدن چندین هزاره ی این سرزمین کهن بی شک مراسم و با ورهای فراوانی،غیر از آنچه در این نوشتار مطرح نیز بوده است.برگزاری جشن و سرور در هر ماه نزد ایرانیان و نشان می دهد که مردمان این سرزمین ،جدا از اهمیت دادن به مذهب و آیین های مذهبی،مردمانی شاد و پر نشاط بودند.و شاید یکی از مهمترین دلیل های موفقیت وپیروزیهای چشمگیرایرانیان باستان در آن روزگاران،همین شادی ونشاط و برخورداری از روحیه ای قوی بوده است.پیشینه اکثر جشنهای ایرنیان چه آنهایی که مرسومند وچه آنهایی که فراموش شده اند ریشه در آیین زرتشت دارد.ما هم به مناسبت این روزها که مصادف است با جشن مهرگان بزرگترین جشن ایرانیان بعد از نوروز نگاهی گذرا به بعضی از این جشن ها می پردازیم و همچنین ای جشن را به تمامی ایرانیان تبریک می گوییم .
دانلود رایگان دفترچه راهنمای پذیرش دانشپذیر مقطع کارشناسی ارشد فراگیر نوبت دوازدهم دانشگاه پیام نور سال ۱۳۹۱
دانلود رایگان دفترچه کارشناسی ارشد فراگیر پیام نور نوبت دوازدهم آزمون سال ۹۱ | |||||||||||
برای دانلود رایگان دفترچه کارشناسی ارشد فراگیر پیام نور نوبت دوازدهم کلیک کنید فایل pdf / حجم فایل ۲ mb لینک کمکی :
|
دانلود رایگان دفترچه راهنمای پذیرش دانشپذیر مقطع کارشناسی فراگیر نوبت ۲۴ دانشگاه پیام نور سال
فایل فشرده شده / حجم فایل ۴.۶ mb
| |||||||||||||
|
دانلود رایگان دفترچه راهنمای پذیرش دانشپذیر مقطع کارشناسی ناپیوسته (کاردانی به کارشناسی) فراگیر نوبت پنجم دانشگاه پیام نور سال ۱۳۹۱
دانلود رایگان دفترچه کارشناسی ناپیوسته فراگیر پیام نور نوبت پنجم آزمون سال ۹۱ | |||||||||
|
سلام
من یه زمونی 1دختر خیلی پاک بودم انقدر که حتی با1پسر حرف هم نمی
زدم تو20سالگی با1پسر آشنا شدم کسی که زیادی جانماز آب می کشید از خدا
وپیغمبر دم می زد عاشق همین چیزاش شدم گفتم پاکه م3فرشته مدتی بعد به بهانه
های مختلف و سرطان وبی پول ازم پول گرفت از استخونم بریدم دادم بهش چون
واقعا خودمون تو مضیقه ایم بعدها گفت 1صیغه بین هم بخونیم که رابطه مون
گناه نباشه خلاشه بین خودمون خوندیم بعدش گفت باید تنتو ببینم وگرنه به
گناه میوفتم وظیفه توئه و....بعد1ماه بالاخره عکس لختمو دادم بهش
.............
بگذریم که چها به من گذشت
بعد ازچندماه فهمیدم طرف زن
داره وحامله هم هست زنش دختر گردن کلفتای مجلسه
خیلی داغون شدم خدا رو
شکردستش بهم نخورد بعدها در کمال پررویی بم پیشنهاد ازدواج داد و......
حالا
حس می کنم خیلی ناپاکم که 1ی تنمو دیده از احساسات جنسیم باخبر شده نه
پولم ودا د نه....
دایما هم اس میداد می زنگسد که فقط باتنت حال می کنم
خیلی
عصبی شدم
انگار کثیف ترین دختر رو زمینم
از خدا مرگ می خوام
1ماه
پیش پسری بهم پیشنهاد ازدواج داد واقعا به دلم نشست
اما
وحشت داشتم
از آینده
قضیه رو بهش گفتم
گفت براش مهم نیس ومن ناپاکی نکردم و طرف
ناجور بده وقول می ده هرگز این قضیه رو به روم نیاره
وطرف نمی تونه با
عکسام کاری کنه و.........
اما ته دلم دلهره دارم ونمی تونم خودمو ببخشم
خانواده ام هرگز منو نمی بخشن اگه بفهمن
من ادم صادقیم شاید ماهی1دروغ
بگم نه بیش تر
من از نظر سکسی جذابم عاشق سکسم اما فقط با کسی که عاشقشم
اما
واقعا شاید وصله ناجور بهم خورده
خدا می دونه که بی عفت نیستم اما
واقعا
شبا خواب آروم ندارم دایم گریه می کنم وبه خودم واون پسره لعنت می فرستم
می ترسم آبروم بره عفتم بره .
در اتاقو قفل کرد
پرده پنجره اتاق رو کشید
نشست روی صندلی
ُسیگار نیمه کشیده شو برداشت و پک عمیقی بهش زد
تاریکی و دود بود که در هم می آمیخت
و مرد , با چشم های نیمه باز و سرخ ,
به این هم آغوشی رخوتناک , نگاه می کرد
دود سفید و تنبل سیگار , مواج و ملایم , در آغوش تاریکی فرو می رفت و محو میشد
انگار تاریکی , دود رو می بلعید و اونو درون خودش , خفه می کرد
مرد از تماشای این هماغوشی بی رحمانه , سرگیجه گرفت و به سرفه افتاد
....
روزهای اول گل سرخ بود و چشم ها
لرزش خفیف لب ها بود و نگاه های پر از ترانه
شنیدن بود و تپیدن
عشق بود و رعشه های خفیف و گرم زیر پوستی
روزهایی که همه چیز معنای خاصی داشت و سلام ها مثل قهوه داغ ,
در یک بعد از ظهر سرد زمستان , حسابی , می چسبید
تعریف مرد , از عشق , دوست داشتنی فرا تز از مرزهای منطق بود و زن ,
عشق را به ایثار دل , تفسیر می کرد
مرد , که هیچگاه عاشق نشده بود ,
از گرمای با او بودن ,
لذت می برد
و حس می کرد چیزی در درونش متحول می شود
و زن , مدام لبخند می زد ,
و گاهی چشم هایش از هیجان , مرطوب میشد و دستهایش مرتعش از لمس با هم بودن ,
دستهای مرد را در آغوش میکشید
روزهای اول , همیشه زیباست
مثل روز اول خریدن یک کفش چرم براق
مثل روز اول مدرسه
مثل روز تولد
هر تماسی , پر بود از فدایت شوم ها و دوستت دارم ها و بی تو هرگز
و هر نگاهی , لبریز بود از تمنا و خواستن و نیاز
زن , مثل بهار شده بود ,
پراز طراوت و تازگی و تبسم های پنهان همیشگی
و مرد , شاد تر از تمام روزهای تنها بودنش , راست قامت و بی پروا
روی این وسعت سفید , لکه ای هم اگر بود , محو بود و مبهم
یا اگر خیلی هم بزرگ بود ,
به چشم هیچکدامشان , نمی آمد
شعرهای عاشقانه بود و وعده های مخفیانه
.....
روزهای خوب , زود می گذرد
قانون " بودن " همین است
روزهای خوب , عمرش , مثل عمر پروانه هاست
کوتاه و زیبا
و روزهای خوب , کم کم , تمام میشد
مرد ؛ باز , آهسته , به زیر لب ترانه های غمگین می خواند
و زن , تبسم های کنج لبش را , گم کرده بود
تکرار و تکرار و تکرار
شاید همین تکرار بود که همه چیز را فدای بودن خویش کرده بود
و شاید هم , با هم بودن ها , بوی کهنگی و نم گرفته بود
هر چه بود , مثل سرم
نظر یادت نره
پسر
به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که
میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا
اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب
داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت
نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون
حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی...شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام
گریست و دیگر چیزی نفهمید...
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش
بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با
موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام
عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت
نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت
بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز
باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم...
نظر یادت نره
دختر
با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد کاملا
از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت و فکر می کرد که او هم
دوستش دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیاز داشت دختر را تنها گذاشت
از بعد از پیوند کلیه در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود همه به
عیادتش امده بودن غیر از پسر چشمهایش همیشه به دری بود که همه از ان وارد
می شدند غیر از کسی که او منتظرش بود حتی بعد از مرخص شدن از بیمارستان به
خودش گفته بود که شاید پسر دلیل قانع کننده ای داشته باشد ولی در برابر
تمام پرسشهایش یا سکوت بود یا جوابهای بی سر و ته که خود پسر هم به
احمقانه بودنش انها اعتراف داشت تحمل دختر تمام شده بود به پسر گفت که
دیگر نمی خواهد او را ببیند به او گفت که از زندگی اش خارج شود به نظر
دختر پسر خاله اش که هر روز به عیادتش امده بود با دسته گلهای زیبا بیشتر
از پسر لایق دوست داشتن بود دختر در حالت عصبی به پهلوی پسر ضربه ای زد
زانوهای پسر لحظه ای سست شد و رنگش پرید چشمهایش مثل یخ بود ولی دختر
متوجه نشد چون دیگر رفته بود و پسر را برای همیشه ترک کرده بود .
دختر با خود
فکر می کرد که چه دنیای عجیبی است در این دنیا که ادمهایی مثل ان غریبه
پیدا می شوند که کلیه اش را مجانی اهدا می کند بدون اینکه حتی یک تومان
پول بگیرد و حتی قبول نکرده بود که دختر برای تشکر به پیشش در همین حال
پسر از شدت ضعف روی زمین نشسته بود و خونهایی را که از پهلویش می امد پاک
می کرد و پسر همچنان سر قولی که به خودش داده بود پا بر جا بود او نمی
خواست دختر تمام عمر خود را مدیون او بماند ولی ای کاش دختر از نگاه پسر
می فهمید که او عاشق واقعی است
نظر یادت نره
اندکی عاشقانه تر زیر باران بمان ، ابر را بوسیده ام تا بوسه بارانت کنم .
روزی
که عشق را قسمت کردند پرواز را به تو دادند ، قفس را به من ساز را به تو
دادند ، غم را به من و من تشنه ی کویر دشت بارانم ، مانند طایفه ی خاک می
مانم و دشمن طوفان من هر شب این ساز را به بهانه ی تو به صدا در می آورد .
با اجازه روغن ماشینتو عوض کردم به جاش خون جگرمو ریختم تا هر وقت استارت می زنی به عشقت بسوزم .
دوست داشتن اولین راه عاشق شدن نیست بلکه بهترین است . (ویلیام شکسپیر)
در بازی دل ، نگاه من مست تو بود ،برگ دلم شکسته پابست تو بود ، من شاه دلم را به زمین انداختم ،اما چه کنم که تک دل دست تو بود
صدف در اعماق دریاست که توانسته نظرها را جلب کند
در کویر سبز عشق ، این سخن از من بگیر ، مرگ تو مرگ من است ، پس تمنا می کنم هرگز نمیر .
نمی
دانم چه هسی هست این عاشقی ؟ وقتی می نشینم ، وقتی راه می روم ، وقتی می
خوابم دوستت دارم ، وقتی صدایی می آید دوستت دارم ، وقتی سکوت است دوستت ،
چه می کنی با من که چنین راحت همیشگی شده ای ؟
عشق
لالایی بارون تو شباست ، نم نم بارون پشت شیشه هاست ، لحظه شبنم و برگ گل
یاس ، لحظه رهایی پرنده هاست ، لحظه عزیز با تو بودنه ، آخرین پناه موندن
منه .
من خط به خط باهات اومدم ولی تو یه خط در میون ، خلاصه تو خیلی زود دفتر منو تموم کردی ولی من هنو برای برگای خالی دفترت نقشه دارم .
حکم فراموشیت را اوردند:ولی به یاد خنده هایت امضا نکردم!!!
نمیدانم… انگار کسی برایم نماز باران خوانده که این روزها اسمان چشم هایم همیشه بارانیست!
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است! مثل شهری که بر روی گسل زلزله هاست!
گویند دنیا خواهی یا دوست؟ گویم ای بی خبران دوست من دنیای من است
زیاد خوب نباش! زیاد هم دم دست نباش! زیاد که باشی ، زیادی میشوی!!!!
به چه مینگری؟ نشستم بر سر چاهی که تو برایم کنده ای ، عمق بی وفایی ات را اندازه میگیرم!
هیچ به فردا نیندیش ، فردا اندیشه ای برای خود دارد، رنج هر روز برای انروز کافی است
اموختم که گاهی اوقات چیزی که انسان نیاز دارد دستی برای گرفتن و قلبی برای درک شدن است
و
بعد از تو دلم از عطش عشق طغیان کرد ، گاه از دو روزنه ی رخسارم ، گاه در
نگاهی پوچ در تاریکی شب هایم ، گاه در باز دمی اندوهناک که با زحمت از قفس
آزاد شده و پایانش خدا را شکر می گویند و گاه در وجودم که به هیچ پایانی
نمی رسید مگر ، تنهایی ، تنهایی ، تنهایی .
تو
آسمون قلب من ، رنگی بجز سیاهی نیست ، چون توی شهر قلب تو ، یه جای بی
ریایی نیست ، هی میروم به کوه و دشت ، هی می کنیم فغان فغان ، از دست بی
وفائیات ، خستگیمو رهایی نیست ، ستاره های آسمون ، دونه به دونه می دونن ،
تو ابرای چشمای من ، اندوه بی دریایی نیست ، دزدیدی هی نگاهمو ، اومدی تو
کنج دلم ، حالا از خنجرای تو ، واسه دلم دوایی نیست ، آره ، برو به سوی
غیر ، با حرفای دروغیه خیر ، من می دونم از خنجرت ، واسه اونم شفایی نیست
، شاید یه روزی برسه ، دلت بشه به رنگ آه ، بدون ازین دریغ تو ، شب های بی
فردایی نیست .
فقط کسی دلتنگی رو درک می کنه که طعم وابستگی رو چشیده باشه .
به بزرگترین عشق ، در کوتاه ترین جمله ممکن ، به روی لطیف ترین گل سرخ ، برای تو بهترین کس دنیام ، می نویسم که دوستت دارم .
دست از پا خطا کنی تعویض میشوی!! همین حوالی کسی شبیه توست این است پیام عشق های امروزی
در همین حوالی هستند کسانی که تا دیروز میگفتند بدون تو حتی نفس هم نمی توانم بکشم و امروز در اغوش دیگری نفس نفس میزنند
همه تفاوت ما این است ،تو بخاطر نمی اوری ،من از خاطر نمیبرم
صدایت را به وسعت حسرت دیدنت دوست دارم ، با ارزوی دیدنت ندیدنت را تحمل میکنم…!
نترس اگرهم بخواهم ازاین دیوانه ترنمیشوم گفته بودم بی توسخت میگذرد بی انصاف اماحالا میگویم بی تو انگار اصلأ نمیگذرد
تمام سیگارهای دنیاراهم که دودکنی تنهائیت توجه هیچکس راجزپیرمرد سیگارفروش راجلب نخواهد کرد
سکوتی که درمن میبنی نه نشانه تأمل است نه نشانه رضاست نه نشانه تردید من خیلی پرت شده ام صدایم را نمیشوی
خوب میدانم آخریک روز خفه میشوم ازبس دردهایم را نجویده قورت میدهم
پیام هایم گاه گاه است!انچه ابدیست ، یاد توست…
کسی هرگز نمیداند چه سازی میزند فردا ! چه میدانی تو از امروز ! چه میدانم من از فردا ! همین یک لحظه را دریاب ، که تنها میشویم فردا
درد دارد وقتی چیزی را کسر میکنی که با وجودت جمع زده ای…!
از ابشار پرسیدم تو کیستی؟گفت:اشک کوه گفتم از چه میریزی گفت: از جدایی دوست
اگر میخندم از اجبار عکاس است وگرنه… من کجا…؟؟؟ خنده کجا…؟؟
زمانی فراموشت خواهم کرد که عقلم خاموش ، نفسم قطع ، روحم در اسمان و تنم زیر خاک باشد!
گفت هرگز با خیال ما مکن عیشت تباه گفتمش ما با خیالت زندگانی باختیم…
نمیدانم
چرا اینگونه هست ؟وقتی نگاه عاشق کسی به توست میبینی اما ،دلت بسته به
مهر دیگری است ، بی اعتنا میگذری و عاشقانه به کسی مینگری ، که دلش پیش تو
نیست
تقویم روزهایم شکسته و گم است.بی تو چه فرقی می کند امروز چندم است.
تنها دارویی که دو تا خاصیت داره چشمهای قشنگ توست که هم ارومم میکنه و هم داغونم
در را بست ، اهسته گفت :*خدانگهدارت* و رفت… ادم ها چه راحت مسولیت خودشان را گردن خدا می اندازند…
مبادا
مرا فراموش کنی ، سالهاست که به انتظارت نشسته ام شاید امدنت پایانی تلخ
برای دیگران … اما هرچه باشد اورنده ارامشی ابدی برایم است
سرم را روی شانه ات بگذار تا همه بدانند *همه چیز*زیر سر من است
زین شاخه به آن شاخه پریدن ممنوع/ در ذهن به جز تو آفریدن ممنوع/ غیر از تو ورود دیگران در قلبم/ عمرأ,ابدأ,هیچ,اکیدأ,ممنوع
همه میگفتند من و تو همدیگرو رها کنیم چون به درد هم نمیخوریم اما نمیدونستن که ما همدیگرو واسه دردهامون نمیخواستیم
آدمی
درآغوش خدا غمی نداشت پیش خداحسرت هیچ بیش و کمی نداشت دل ازخدا برید و در
زمین نشست صد بار عاشق شد و دلش شکست به هرطرف نگاه کرد راهش بسته بود
یادش آمد یک روز دل خدا راشکسته بود
دوستت دارم هایت را هم برای من می فرستادی و هم برای او نمیدانم این عدالتت بود یا خیانت میکردی…
هنوز دلخوشی ذهن خسته ام این است ، که در خیال خودم بی خیال ما نشدی
دیروز که نمیدانستم به کدامیک از دردهایم بگریم ، کلی خندیدم!
هیچ اتفاق خاصی نیفتاده! ستون حوادث خالیست،،،، هنوز زنده ام بی تو!باورت میشود؟
قصه
از اونجا شروع شد … خیلی عصبانی بود گفت اگه دوسم داری ثابت کن، گفتم
چجوری؟ تیغ رو برداشت و گفت رگتو بزن!گفتم مرگ و زندگی دست خداست !گفت پس
دوسم نداری!تیغ رو برداشتمو رگمو زدم…. وقتی داشتم تو اغوش گرمش جون
میدادم، اروم زیر لب گفت:اگه دوسم داشتی تنهام نمیذاشتی….!!
من
از عشقی دگر سخن میگویم ، عشقی که هر دم معجزه می افریند ، از خاک که یاد
رویشی دوباره را به ذهنم می اورد و از اتش درون و خاکستر گناهانم…. دست در
دستانم بگذار و راز پرواز را به من بیاموز…!
اونقدر مرامت فابریکه که قطعاتت توی هیچ نمایندگی پیدا نمیشه!
به فکر فشردن دستهای منی بی انکه بدانی ، دلم است که تنها مانده،،، دستهایم دوتایند
و
من جان رویاهایم را قسم خوردم که با تو می مانم و تو می گویی رویا را باور
نداری و می خواهی جان تو را قسم خورم ، حالا من چگونه جان کسی را قسم خورم
که رویا را باور ندارد و مرده ای بیش نیست .
کاش من موج بودم تا یک شب که به ساحل می آمدی تو را در خود می بلعیدم .
به
او که خانه ی فردا را برای جاودانگی عشق وعده داده است تا آخرین لحظه ی
فردا ، اعتماد نکن و بدبین بمان ، او هم جنس تو نیست و دنیای عروسکی تو با
دنیای او خیلی فرق می کند .
او که واقعا تو را دوست دارد به ساز آرام بودنت کفایت می کند و هرگز از تو نمی خواهد رقاصک سازهاش باشی .
نگاه
تو منو تو دریای چشمای سیاهت میبره ، غرق میکنه و میکشه ، می خواهم دست
هایت را بگیرم و با نت های قلب کوچکت بر پیانوی انگشتانت پر احساس ترین
موزیک عشق را بنوازم .
اگر
روزی تهدیدت کردند ، بدان در برابرت ناتوانند ، اگر روزی خیانت دیدی ،
بدان قیمتت بالاست ، اگر روزی ترکت کردند ، بدان با تو بودن لیاقت می
خواهد .
آنکه مست
آمد و دستی به دل ما زد و رفت ، در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت ،
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد ، تعنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت
.
چه ساده با گریستن
خویش زاده می شویم و چه ساده با گریستن دیگران از دنیا می رویم و میان این
دو سادگی معمایی می سازیم به نام زندگی .
خواستن همیشه توانستن نیست گاهی فقط داغ بزرگیست که تاابد بردلت میماند
با آرامشم اعتماد پشه رو جلب کردم و بعد کشتمش از این دو روئی خودم بیزارم
حرفها که روی دل میماند رو دل میکنی ناگهان نمیفهمی کی و کجا حرفهایت را بالا آورده ای
تو اگر بروی من هیچ کار نمیکنم مگر اینکه سر جایم بمانم تا وقتی برگشتی پیدایم کنی به راحتی
سلام ، هوا داره سرد میشه ، مواظب باش کسی از سردی هوا به گرمی قلبت پناه نبره .
همه چیز در پایان زیباست ، اگر هیچ چیز زیبایی در اطرافت نیست ، بدان هنوز به پایان نرسیدی .