ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 |
تعارف
شخصی همراه الاغش می گذشت که سر راه به آشنایی رسید. آشنا که کیسه ای پر از بادام زمینی به همراه داشت آن را به الاغ سوار تعارف کرد . اما هر چه تعارف کرد الاغ سوار امتناع کرد و گفت نمی خواهم. آشنا مشتی از بادام زمینی را برداشت و به زور جیب های الاغ سوار را پر کرد الاغ سوار مکثی کرد و گفت : پس مرحمتی کن و بقیه اش را در جیب الاغم بریز چون جیب هایم دیگر جا ندارد .